چشم هایی که این روزها دیگر برق گذشته را ندارد..... بدون امید گاهی بهتره گاهی تلخه تلخ باشی شیرین تری درده عشق و دوری تا یه جاییش بامزه است ،خواسته نشدن و خواستن انفدر منتظر بمونی تا بخوادت
برق چشم ها ، از براقی دل میاد ... وقتی دل آدم تاریک باشه ، چشماشم تاریک میشه ... اگر برای خودت دوست داشتنی باشی ، برای او هم دوست داشتنی میشی ... این یه قانونه !
سلام مدتهاست نظری از شما دریافت نکرده ام به نقد دوستان نیاز دارم.ممنون
سلام ... کم سعادتی از بنده ست ... خدمت می رسم ... به روی چشم ... راستی زیارت قبول ... ما رو که فراموش نکردید ؟ ............................................................................. قربان ما اومدیم منزلتون راه ندادید که مارو ... پست ها تون رمز داره ... ماهم که محرم نبودیم و اینا ...
در تاریکی چشمانت را جستم در تاریکی چشمهایت را یافتم و شبم پر ستاره شد ... تو را صدا کردم در تاریکترین شب ها دلم صدایت کرد و تو با طنین صدایم به سوی من آمدی با دست هایت برای دست هایم آواز خواندی ... با تنت برای تنم لالا گفتی چشمهای تو با من بود و من چشمهایم را بستم چرا که دستهای تو اطمینان بخش بود "شاملو"
وه ه ه ه ه ه... این شعرشو دوس دارم ... مجی جان یعنی تا این حد این نوشته احساست و برانگیخت که رفتی سراغ شاملو ؟ بابا دمم گرم پس! مرسی واقعا ...
سلام دوستم ... خوش اومدی ...
آره واقعا ... مخصوصا اگه مثل آهنربا جذبش بشی
سلام
سلام ...
خوش اومدی ...
چشم هایی که این روزها دیگر برق گذشته را ندارد.....
بدون امید گاهی بهتره گاهی تلخه تلخ باشی شیرین تری درده عشق و دوری تا یه جاییش بامزه است ،خواسته نشدن و خواستن انفدر منتظر بمونی تا بخوادت
برق چشم ها ، از براقی دل میاد ... وقتی دل آدم تاریک باشه ، چشماشم تاریک میشه ...
اگر برای خودت دوست داشتنی باشی ، برای او هم دوست داشتنی میشی ... این یه قانونه !
سلام
و سکوتی به ژرفای نبودن.
به ژرفای شکافی که نبودن را فریاد میزند.
... Salam'khoshhalam az hozuretun
چشمهایت
چشمهایش
چشمهایم
صدا کن مرا..صدای تو خوب است..
خوبی سولماز نازنینم؟
عاشق این شعر سهراب هستم ...
عاشق بودن براش کمه ...
خوبم عزیزم ... پاییز که میشه از خوب هم خوبترم ...
سلام زیبا بود
راستی من دوباره برگشتم و می نویسم
سلام ... زیبا خوندید ...
کار خوبی کردید ، دوباره خوش آمدید...
و همیشه چشم هایی هست که نه تنها آدمو صدا میکنه بلکه به مرحله بالاتری میبره و شاعرش میکنه
و اون چشم ها مال کیه ؟
سلام مدتهاست نظری از شما دریافت نکرده ام به نقد دوستان نیاز دارم.ممنون
سلام ... کم سعادتی از بنده ست ... خدمت می رسم ... به روی چشم ...
راستی زیارت قبول ... ما رو که فراموش نکردید ؟
.............................................................................
قربان ما اومدیم منزلتون راه ندادید که مارو ... پست ها تون رمز داره ... ماهم که محرم نبودیم و اینا ...
سلام
چه عکس قشنگی
پارادوکس توی شعرتم دوست دارم آدمو می گیره
ممنون
به روزم
سلام
خیلی خوش اومدید ...
ببخشید که اینهمه دیر نظرها تایید میشه
این روزها کم سر می زنم ...
خوشحالم که خوشتون اومده ...
من از شما ممنونم
عزیز مهربان سلام
قدم به خانه ی من نه به چشم من بگذار
ترا که بیشتر از هر که چشم در راهم.
یاحق
سلام دوست عزیز ... بسیار خوش اومدید ...
اختیار دارید قربان ... خدمت رسیدم
سکوت سرد چشمهایت ...
... غم انگیزه یا هیجان انگیز؟ خودمون انتخابش می کنیم ؟
در تاریکی چشمانت را جستم
در تاریکی چشمهایت را یافتم
و شبم پر ستاره شد
...
تو را صدا کردم
در تاریکترین شب ها
دلم صدایت کرد
و تو با طنین صدایم به سوی من آمدی
با دست هایت برای دست هایم آواز خواندی
...
با تنت برای تنم لالا گفتی
چشمهای تو با من بود
و من چشمهایم را بستم
چرا که دستهای تو اطمینان بخش بود
"شاملو"
وه ه ه ه ه ه...
این شعرشو دوس دارم ... مجی جان یعنی تا این حد این نوشته احساست و برانگیخت که رفتی سراغ شاملو ؟
بابا دمم گرم پس!
مرسی واقعا ...
یک عاشقانه ی آرام....
عاشقانه ... آرام ... درسته ... دوست دارم این حس رو ...
چه عجب سولماز خانوم شما دست به قلم شدید!!
و همیشه منتظر صدایی هستیم.
مرسی ... مدتی بود نبودم ... یعنی بودم اما نبودم !
... تنها صداست که می ماند ... عاشق این شعرم ...