سلام درسته تو این دوره و زمونه اعتماد کردن سخته ولی زندگی کردن بدون اعتماد سخت تره
سلام از بنده ست ... بله ... کاملا موافقم ... من معتقدم با اعتماد کردن به هم می تونیم از سختیها و بار سنگین زندگی کم کنیم ... و این بار رو با هم به دوش بکشیم ... در عین استقلال ، میشه به هم و به توانمندی ها و کمک های هم ، اعتماد داشت ...
بعضی وقتا بین موندن و ادامه دادن و بریدن و رفتن سادهترین راه بریدن و رفتن باشه اما اگه به اولش فکر کنیم و اینکه ببینیم ربط چطور و چرا ایجاد شد که بناست امروز فصلش کنیم تأمل و باز کردن پیچیدگیها منطقی جلوه کنه اگر علت ربط هنوز موجود باشه.
یه بار فرستادم نفهمیدم رسید یا نرسید...
درست و حسابی نفهمیدم منظورت چی بود چون کامنتت کامل نرسیده ولی فکر کنم منظورت این بود که ممکنه رفتن ساده ترین راه به نظر بیاد اما گاهی وقت ها لازمه بری ... اگه منظورت این باشه ... آره موافقم باهات ... فکرکنم قبلا هم گفته بودم ... من به شدت معتقد به انتخاب هستم و به نظرم همه ی ما در هر لحظه در حال انتخاب کردن هستیم ... و من انتخاب کردم که برم ...
زالزالک
سهشنبه 28 تیرماه سال 1390 ساعت 05:39 ب.ظ
ربطش میدهم به حال و هوای این روزهای خودم... حق دارم و شک میکنم حتی به دست های ساده ی تو... که هیچوقت حس نکردم به سویم درازشان کرده باشی... و تو هم مجبوری بمانی و گوش دهی همه ی حرف هایم را.بغضم را.گلایه ام را. مگر تو خدای من نیستی؟
این احساس شماست ... اینکه حس نکردی دستی به سویت دراز شده ... شاید شده ، ولی تو اونقدر که باید هوشیارنبودی ... هیچ کس مجبور نیست کاری انجام بده ... همه ی ما همیشه در حال انتخاب هستیم ... و تمام تمام تمام اعمال ما از روی اختیاره !!! اگرتو فکر میکنی که او خدای توست ، حتما هست !
این حرفی که میزنم ربطی نداره به پست شاید، ولی یاد این حرف اون زرتشت (ر.ک: چنین گفت زرتشت. م: ف.نیچه) میفتم که وقتی داشت از اون یارو تو چنگل خداحافظی میکرد تو دلش گفت: «آیا او نمیداند که خدا مرده است؟» (:
آره دقیقا ربط داره ... منم تو دلم میگم آیا او نمیدونه که من چقدر براش مفیدم ؟؟؟ و آیا او نمیدونه من چقدر دلم می خواد بهش کمک کنم و توان این کار رو دارم ؟؟؟
شاید خنگ هستم ولی صادقانه اعتراف می کنم که منظورت رو از این پست نفهمیدم اون کاریکاتور جالبه فکر میکنم منظور این کاریکاتور این بوده که این مردم توی این دنیا خونه ندارن دلشون به خونه های اون دنیایی خوشه که بهشون وعده داده شده!
تفسیرت از کاریکاتور جالب بود ... منظورم از این پست این بود که ما ها گاهی وقت ها اسیر و دربند افکارمون هستیم ... در حالیکه به شت و به شدت و به شدت ... در اشتباهیم ... میتونیم اعتماد کنیم یانکنیم ... اگر اعتماد نکنیم ممکنه فرصت های بسیار زیادی رو از دست بدیم ولی اگر با آگاهی اعتمادکنیم ، ممکنه فرصت های زیادی رو به دست بیاریم ... هرچنداین پست مخاط خاص داشت ... ولی در دلش حرف هایی داشتم که شاید برای دیگران هم مفید باش ... به عبارتی می خواستم بگم : من مجبور نیستم که به خاطر رسیدنت صبرکنم و این کار رو نمیکنم چون ب اندازه ی کافی برات صبر کردم و تو نرسیدی !!! البته تو رو نمیگم ها ...
این انتخاب بود یا جبر؟!!!!!
همه چیز زاده ی انتخابه ولی ما اصرار داریم بگیم جبر بوده !!!
کاملن با این پستتون همذات پنداری می کنم...
همه ی کسانیکه اعتماد رو و عشق رو تجربه کردن می تونن بفهمم منظورم چی بوده ... ممنونم از حضورتون و همذات پنداری تون ...
سلام
باپست نو به روز هستم بخون خبرهای خوب رو و من عاشق جمعه ها هستم چون ....
مخلصیم ...
منظورم اینه که گاهی شرایط خاص جداییو دیکته میکنه شرایط که عوض شه ممکنه ادمو پشیمون کنه از رفتن
آره ... ولی وقتی رفتی ، دیگه رفتی ! این اعتقاد منه ... برگشتی نیست ... یا الان یا هرگز ! ( البته تو این شرایط خاص
)
نه نیست...
هر سختی ممکنه...
با نظر کوروش موافقم . ما به خاطر خودمونم که شده مجبوریم به اطرافیان اعتماد کنیم . . . . .
سلام ... خوش اومدین ...
به خاطر خودمون هم که شده رو موافقم ...اما مجبور؟ فکر میکنم مجبور نیستیم ... انتخاب میکنیم ... ما همیشه انتخاب میکنیم ...
نظر خصوصی رو کجا باید بذارم؟؟
انتهای صفحه ابزار تماس با ما هست ... از اونجا میتونید ... اگر روی اسم وکیل الرعایا هم کلیک کنید ، اونجاهم ابزار تماس با من داره ...
خوشحالم از آشناییت
منم همینطور ... خوش اومدی ...
سلام
درسته تو این دوره و زمونه اعتماد کردن سخته ولی زندگی کردن بدون اعتماد سخت تره
سلام از بنده ست ...
بله ... کاملا موافقم ... من معتقدم با اعتماد کردن به هم می تونیم از سختیها و بار سنگین زندگی کم کنیم ... و این بار رو با هم به دوش بکشیم ... در عین استقلال ، میشه به هم و به توانمندی ها و کمک های هم ، اعتماد داشت ...
نه ! مجبور نیستی
مرسی ... هیچکی مجبور نیست ...
اطمینان کردن تو این زمونه خیلی سخته...
سخته اما غیرممکن نیست !
بعضی وقتا بین موندن و ادامه دادن و بریدن و رفتن سادهترین راه بریدن و رفتن باشه اما اگه به اولش فکر کنیم و اینکه ببینیم ربط چطور و چرا ایجاد شد که بناست امروز فصلش کنیم تأمل و باز کردن پیچیدگیها منطقی جلوه کنه اگر علت ربط هنوز موجود باشه.
یه بار فرستادم نفهمیدم رسید یا نرسید...
درست و حسابی نفهمیدم منظورت چی بود چون کامنتت کامل نرسیده ولی فکر کنم منظورت این بود که ممکنه رفتن ساده ترین راه به نظر بیاد اما گاهی وقت ها لازمه بری ... اگه منظورت این باشه ... آره موافقم باهات ... فکرکنم قبلا هم گفته بودم ... من به شدت معتقد به انتخاب هستم و به نظرم همه ی ما در هر لحظه در حال انتخاب کردن هستیم ... و من انتخاب کردم که برم ...
تنها یک زن می تواند این پست را درک کند ./
با اینکه زیاد قائل به تفکیک زن و مرد در درک احساس هانیستم حرفت رو قبول دارم
سلام این پستت خیلی گنگ بود فعلا نظری در موردش ندارم باید فکر کنم در موردش بعدا چیزی به ذهنم امد میگم ببخشید ، باپست نو به روز هستم با دوات بخون.
زیاد هم گنگ نبود ... کمی فکرکنید ... منتظر هستم ...
چشم خدمت میرسم ...
ربطش میدهم به حال و هوای این روزهای خودم...
حق دارم و شک میکنم حتی به دست های ساده ی تو...
که هیچوقت حس نکردم به سویم درازشان کرده باشی...
و تو هم مجبوری بمانی و گوش دهی همه ی حرف هایم را.بغضم را.گلایه ام را.
مگر تو خدای من نیستی؟
این احساس شماست ... اینکه حس نکردی دستی به سویت دراز شده ...
شاید شده ، ولی تو اونقدر که باید هوشیارنبودی ... هیچ کس مجبور نیست کاری انجام بده ... همه ی ما همیشه در حال انتخاب هستیم ... و تمام تمام تمام اعمال ما از روی اختیاره !!!
اگرتو فکر میکنی که او خدای توست ، حتما هست !
این حرفی که میزنم ربطی نداره به پست شاید،
ولی یاد این حرف اون زرتشت (ر.ک: چنین گفت زرتشت. م: ف.نیچه) میفتم که وقتی داشت از اون یارو تو چنگل خداحافظی میکرد تو دلش گفت: «آیا او نمیداند که خدا مرده است؟» (:
آره دقیقا ربط داره ... منم تو دلم میگم آیا او نمیدونه که من چقدر براش مفیدم ؟؟؟ و آیا او نمیدونه من چقدر دلم می خواد بهش کمک کنم و توان این کار رو دارم ؟؟؟
شاید خنگ هستم
ولی صادقانه اعتراف می کنم که منظورت رو از این پست نفهمیدم
اون کاریکاتور جالبه
فکر میکنم منظور این کاریکاتور این بوده که
این مردم توی این دنیا خونه ندارن
دلشون به خونه های اون دنیایی خوشه
که بهشون وعده داده شده!
تفسیرت از کاریکاتور جالب بود ...
منظورم از این پست این بود که ما ها گاهی وقت ها اسیر و دربند افکارمون هستیم ... در حالیکه به شت و به شدت و به شدت ... در اشتباهیم ... میتونیم اعتماد کنیم یانکنیم ... اگر اعتماد نکنیم ممکنه فرصت های بسیار زیادی رو از دست بدیم ولی اگر با آگاهی اعتمادکنیم ، ممکنه فرصت های زیادی رو به دست بیاریم ...
هرچنداین پست مخاط خاص داشت ... ولی در دلش حرف هایی داشتم که شاید برای دیگران هم مفید باش ...
به عبارتی می خواستم بگم : من مجبور نیستم که به خاطر رسیدنت صبرکنم و این کار رو نمیکنم چون ب اندازه ی کافی برات صبر کردم و تو نرسیدی !!!
البته تو رو نمیگم ها ...
دیدن دنیا در یک دانه شن
و بهشت در یک گل وحشی
تسخیر بی نهایت در کف دست تو
و جاودانگی تنها در ساعتی!
هرکسی عظمت این چیزهای به ظاهر ناچیز
و سادگی دست هات رو نمی فهمه!
چه شعر زیبایی بود... خیلی خیلی ممنونم ... دوست عزیزم ...
می فهمه ... فقط نمی خواد ببینه !!!