نخ ، سوزن ، قیچی

من تکه های تنهایی را به هم می دوزم ، تو اضافاتش را قیچی بزن !

نخ ، سوزن ، قیچی

من تکه های تنهایی را به هم می دوزم ، تو اضافاتش را قیچی بزن !

بهار است...

بهار که می شود دلم هوای عاشقی بر می دارد ...

از آن عشق هایی که می شود همه زندگی ات ، تا به خودت بیایی ، میبینی همه وجودت را باخته ای ...

میبینی صبح ها به عشق نام او از خواب بر می خیزی و شب که می شود با آهنگ صدایش به خواب رفته ای ...

قلبت آنقدر تند می زند که حتی نمی توانی نفس بکشی ...

سعی نکن از راز این نوشته سر در بیاوری ، معمایی در کار نیست ...

اینها را برای تو می نویسم ، برای تو که نیامده ، همه هستی ام شده ای ...

تو همان هوای تازه ای ... وقتی که قلبم از تپیدن بیمناک است ...

تو همان هوای تازه ای که نفسم را در سینه حبس میکند و بغضم را جاری ...

تو همان هوای تازه ای که خون را در رگ هایم می دواند ...

تو ...

تو ...

جذبه...

 

 

ثانیه ها از پی هم ...  

         و سکوتی سرد ... که در هم می شکند ناله های شبانه ام را ... 

 

 بگذار ببینم ...

 

             چشم های تو بودند که صدایم کردند ؟

صدایم کن

صدایم کن  

بیا با هم سکوت قاصدک را در میان پیچک تنهایی شبها بیاویزیم  

بیا زیبایی شبنم ، دل انگیزی باران ، و تلاش برگ را ،  

سهمی دهیم از عشق ... 

بیا تکرار بی فرجام غم را هم ...، سرانجامی دهیم از مهر

صدایم کن ... 

بیا با من به این لحظه  

همین دم  ...، تا سرآغاز طراوت ...  

تا هوای تازه باران خورده ی پائیز ... تا لحظه ! 

بیا تا من ... بیا تا لحظه ی اوج رسیدن ، تا خدا ، تا دم ! 

من اینجا ، در کنار شعله ی رقصان و خاموش سکوتی ژرف ، انتظاری ملتهب را درد می بازم !!! 

دستانم را که میگیری  

غنچه های باور میان انگشتانم ریشه می دهند  

آنوقت ... 

رنگ عشق دیگر آبی نیست ... !

خسته ام از تجربه های تکراری

   

 

در عریانی این سکوت ،  

شرم من از خیالبافی های توست ... 

نه آن برهنگی که تن پوش حقیقت است ! 

 

در این میانه ،

 پس بگذار

دلم را پر کنم از هوای هم آغوشی با نگاه هوس باز خورشید  

نه تو ! 

 

پ.ن۱: گاهی وقت ها دلم پر می شود از گلایه های ناگفته ، حرف های در گلو مانده ، کاش می فهمیدی ! 

پ.ن۲: اینجا ، منطقه فریم ، شیرین رود ، ساری .