نخ ، سوزن ، قیچی

من تکه های تنهایی را به هم می دوزم ، تو اضافاتش را قیچی بزن !

نخ ، سوزن ، قیچی

من تکه های تنهایی را به هم می دوزم ، تو اضافاتش را قیچی بزن !

زیر زمین خانه ی من ۲

 اپیزود اول:

روبرویش نشسته بودم ، روبرویم نشسته بود . با چشمانی سرخ به رنگ خون و نفسی که بوی نیستی می داد ، زل زده بود به لب های جنبانم . کلمات مثل تیرهای پی در پی ، که از چله ی کمان رها شده باشند ،تند تند از دهانم بیرون می زدند :«... به خدا ... گفتم ... داد هم زدم ... گفتم که من ... از اینجا رد می شدم ... نمی دونم اصلا که چطوری شد ! فقط تا چشم باز کردم اینجا ... این در باز بود ... یه صدایی ... صدای عجیبی بود ... من فقط رد می شدم . فقط می خواستم رد بشم ... ولی ...»

و او همچنان ، بی حرکت ، با نگاهش میخکوبم کرده بود روی صندلی کهنه ای که از پایه هایش صدای دندان زدن های موریانه می آمد ! 

 آرام ، آهسته و مداوم ... 

  

اپیزود دوم :

سکوت ... سیاهی و عمق ... حسی شناور در پهنه ی زمان ، زمانه . 

گیجی و کرختی ، سستی و سکوت ، ارتعاش ...ارتعاشی منتشر ! 

پاهایم بی اختیار می رفتند ، به جلو یا عقب ؟ به پیش یا به پس ؟ چه سوال احمقانه ای ! آنجا ... خلاء بود ... بی نهایت ... چه بگویم ؟ سرزمین فنا ؟ عدم ؟ آنجا اصلا ... اصلا جایی نبود !  

فقط صدا بود ... صدای شبیه جیغ ... جیغ کودکی که انگار داشتند جگرش را از شکمش بیرون می کشیدند !چیزی مثل آهنربا ، یک میدان مغناطیسی قوی ، مرا به درون می کشید و من سراسیمه ، آشفته ، ملتهب ... می دویدم !  

تنها می توانم به یاد بیاورم که می دویدم !  

 

اپیزود سوم :

عجالتا انگار ، باید یک لیوان چای سبز بنوشم !!! 

 

پی نوشت : ممکنه این داستان طولانی بشه ، بنابراین براش یک دسته بندی مطلب به اسم زیرزمین خانه ی من  درست کردم تا گاه گداری قسمت های آماده شده رو تو این دسته بندی بنویسم . اگر علاقه مند بودید دنبال کنید ، می تونید تمام قسمت ها رو به ترتیب در این گته گوری بخونید .

نظرات 7 + ارسال نظر
مجی پنج‌شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:57 ق.ظ

با این فضای هول آوری که تو اپیزود اول و دومت ترسیم کردی...حس آرامش نوشیدن یک لیوان چای سبز در اپیزود سوم لازم بود.."این هم شراب خانگی ما/بی ترس محتسب"!!

بله ... شراب خانگی ما که باشه چای سبز ، شراب غیر خانگی مون هم میشه دلستر بدون الکل ... لابد ...

خودم یکشنبه 21 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:11 ب.ظ http://www.hasti1356.blogfa.com

اپیزود سوم از دو تای دیگه جالبتر و دلچسب تر بوده! برای اینکه منم همیشه پایه ی یه فنجون چایی سبزم !
مخلصیم وکیل بانوی عزیز !

Khoshhalam ke donbal mikoni . Are chay sabz vaghean hamishe michasbe.tu. har hali ke bashi.mokhlesim

آرش رهپو یکشنبه 21 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:47 ق.ظ http://ای بابا چه همه سوال میکنه میگم ن

اوووووووووو چه قشنگ بید آبجی ینده
خیلی باحال بود
تو رو خدا وقت برنامه تون رو بیشتر کنید ما بتونیم با شما بیشتر در ارتباط باشیم
این صفحه ارتباط با ما یعنی با شما رو بیشتر کنید
برنامه هاشو تقویت کنید ..شاد باشه ...

Be ruye cheshm.lazem nist khoda ro ghasam bokhori.barnemeha az pish taeen shode nist . Man bishtar miam inja.tu facebook o baghye jaha, chon ADSL nadaram nemitunam ziad biyam.khoshhal misham inja mibinamet.merc ke sar mizani.

فرزانه شنبه 20 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 08:20 ق.ظ http://www.boloure-roya.blogfa.com

الان این حس منتقل میشه که یه راوی داره بلند بلند با خودش حرف میزنه

آره خوب . شاید هم راوی داره بلند بلند چیزی رو که تجربه کرده برای شخص نامعلومی تعریف میکنه ...

دیوانه جمعه 19 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:59 ب.ظ http://crazycrazy.blogfa.com

شبیه یک خوابه...

چیزی تو همین مایه ها ... داستان در مورد شخصیه که گه گاهی وارد سرزمین ناشناخته ای میشه که فقط اون قادره به اونجا بره ... و وقتی وارد اون سرزمین میشه ، چیزهای عجیبی میبینه ... و برای اینکه قضیه واسه خودش روشنتر بشه اونها رو برای کسی تعریف میکنه ...

حمید جمعه 19 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:30 ب.ظ

سعی کن از ابهام درش بیاری.
از "نشانه " ها استفاده کن و "اشاره " ها.
کاری کن که خواننده وقتی یک جمله رو میخونه منتظر جمله ی بعدی باشه.
اون چیزی که توی ذهن تو هست با اون چیزی که توی ذهن خواننده نقش می بنده باید هماهنگ بشه. بهتر بگم، تو باید چشم بشی برای خواننده ت، گوش بشی براش.
درست مثل یک فیلمبردار که هر چی ما می بینیم از دریچه دوربین اونه.
مطمئنم بهتر خواهی نوشت.

چرا کامنتم ثبت نشده ؟؟؟؟!!!
خوب دوباره می نویسم ...
ممنونم ازت که دنبال میکنی . این داستان پر از اشاره ست و نماد .
اصلا خود زیر زمین ، تاریکی ، سکوت ، صدای جیغ و ... همه شون نشانه هستند . اما این رو قبول دارم که زیاد واضح نیستند ، تو قسمت های بعدی روشن تر میشن .
مرسی رفیق .

خانوم シ وシ فرنگی جمعه 19 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:16 ق.ظ http://lahzeham.blogsky.com

این داستان هنوز ابهام داره
امیدوارم تو قسمت های بعدیش از این حالت در بیاد
وقتی این دو قسمت و الان خوندم قیافم این شکلی شد

البته داستان های مبهم هم یه جورایی حسن خودش و داره...نویسنده بیشتر به نظرم می تونه باهاش کنار بیاد و ارتباط برقرار کنه چون فقط خودش می دونه چی به چیه و البته مبهم حرف زدن خواننده رو یه جورایی به فکر وا می داره...

آره هنوز ابهام داره ... قبول دارم اینو ... اما تو چند قسمت بعد روشن تر میشه ...
ممنون که دنبال میکنی و می خونی ... امیدوارم دست آخر بتونم اون چیزی رو که می خوام منتقل کنم ... و قیافه ت رو تبدیل به این شکل بکنم ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد