نخ ، سوزن ، قیچی

من تکه های تنهایی را به هم می دوزم ، تو اضافاتش را قیچی بزن !

نخ ، سوزن ، قیچی

من تکه های تنهایی را به هم می دوزم ، تو اضافاتش را قیچی بزن !

خسته ام از تجربه های تکراری

   

 

در عریانی این سکوت ،  

شرم من از خیالبافی های توست ... 

نه آن برهنگی که تن پوش حقیقت است ! 

 

در این میانه ،

 پس بگذار

دلم را پر کنم از هوای هم آغوشی با نگاه هوس باز خورشید  

نه تو ! 

 

پ.ن۱: گاهی وقت ها دلم پر می شود از گلایه های ناگفته ، حرف های در گلو مانده ، کاش می فهمیدی ! 

پ.ن۲: اینجا ، منطقه فریم ، شیرین رود ، ساری .

face off

روبرویت که می نشستم ، 

 شبیه مجسمه ای می شدم که به خالقش زل زده است . 

حتی حیفم می آمد پلک بزنم ، مبادا که لمحه ای تماشا کردنت را از دست بدهم ...  

همه ی جسم و جانم می شد عدسی چشم ، و همه ی هوش و حواسم حمله می کرد به حلزونی گوشم ! 

آرزویش به دلم ماند که بگویم : « تیزی کلامت ، معنایم را جراحی می کند ... » 

امروز که آن لایه ی پلاستیکی را از روی صورتم کندم ، چشمان تو بودند انگار که نگاهم می کردند ... 

 هم صورت و هم معنا شده بود : ( « تو » !!! ) : غلط ترین غلطی که می توانستم مرتکب شوم !!!   

گاهی فراموش می کنم من منم ، و تو ، تو ! 

همه ی آنچه می خواستی به من بگویی آیا ، این نبود ؟!