ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
در عریانی این سکوت ،
شرم من از خیالبافی های توست ...
نه آن برهنگی که تن پوش حقیقت است !
در این میانه ،
پس بگذار
دلم را پر کنم از هوای هم آغوشی با نگاه هوس باز خورشید
نه تو !
پ.ن۱: گاهی وقت ها دلم پر می شود از گلایه های ناگفته ، حرف های در گلو مانده ، کاش می فهمیدی !
پ.ن۲: اینجا ، منطقه فریم ، شیرین رود ، ساری .
روبرویت که می نشستم ،
شبیه مجسمه ای می شدم که به خالقش زل زده است .
حتی حیفم می آمد پلک بزنم ، مبادا که لمحه ای تماشا کردنت را از دست بدهم ...
همه ی جسم و جانم می شد عدسی چشم ، و همه ی هوش و حواسم حمله می کرد به حلزونی گوشم !
آرزویش به دلم ماند که بگویم : « تیزی کلامت ، معنایم را جراحی می کند ... »
امروز که آن لایه ی پلاستیکی را از روی صورتم کندم ، چشمان تو بودند انگار که نگاهم می کردند ...
هم صورت و هم معنا شده بود : ( « تو » !!! ) : غلط ترین غلطی که می توانستم مرتکب شوم !!!
.
.
.
گاهی فراموش می کنم من منم ، و تو ، تو !
همه ی آنچه می خواستی به من بگویی آیا ، این نبود ؟!