نخ ، سوزن ، قیچی

من تکه های تنهایی را به هم می دوزم ، تو اضافاتش را قیچی بزن !

نخ ، سوزن ، قیچی

من تکه های تنهایی را به هم می دوزم ، تو اضافاتش را قیچی بزن !

راه رفتنی

 

می دانم اکنون کجای این راهم ...هنوز حتی یک هزارمش را هم نرفته ام ... 

مهم برداشتن قدم های اول است ... چه در کنار تو ... چه بی کنار تو ...  

حالا دیگر در کنار تو بودن را آرزو نمیکنم ...  

یا دست های گرمت را گرمی بخش تنهایی هایم ... 

 اکنون ... حضور هستی ات اینجا ... در همین لحظه ... شیرین ترین منظره ی راه است ... 

برای منکه که پا به پا کردن های نوزادی ام را در آغوش وسیع تو آغاز کردم ... 

 حالا راهنمای راه پر پیچ و خم و بی انتهای درون ... قطب نمای نگاه توست ... یادم میماند که گفتی ... راه رفتنی را باید رفت !