ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
از روی بی حوصلگی کامپیوتر را رو شن می کنم . منتظرم تا سیستم بالا بیاید . ( بالا بیاورد هر چه درونش هست ... تمام برنامه هایی را که برایش تعریف شده . منظم ، دقیق و بی کم و کاست ! حتی آن صدای بیب اش هم همیشه به موقع و سر ساعت در می آید ! )
این روز ها به همه چیز حسودی ام می شود . حتی به این کامپیوتر لکنتی !
به اینکه می داند وظیفه اش چیست و هیچ وقت گیج نمی شود ! و به اینکه مجبور نیست ساعت ها و روز ها و سالهای طولانی بلاتکلیفی را از سر بگذراند . هر وقت بیکار می شود خود به خود می رود در حالت اسکرین سیور . برنامه اش این جور تعریف شده است . برایش ای جور شرح داده اند .
از روی عادت ( وقت هایی که پشت این لکنتی می نشینم ) علامتگر موس را می برم روی آیکون اینترنت کانکشن و صفحه ی بلاگ اسکای را باز می کنم . بعد یادم می افتد که هنوز کلماتی که در ذهنم دودو می زدند را روی پنجره ی ورد پد نپاشیده ام . برنامه ی ورد را باز می کنم . آلت و شیفت ... فونت فارسی ... و هیچ !
همه شان پریده اند ! همه ی آن کلماتی که سالهاست بخش عظیمی از ذهنم را اشغال کرده اند و به آشغالدانی بزرگی تبدیلش کرده اند !
از اسپیکر صدای موسیقی می آید ...
سیاوش قمیشی دارد می خواند
تو چرا خسته نمی شی از من دیوونه
از منی که شب و روزام مثل هم می مونه
حتما من به اش دستور داده ام که این آهنگ را پخش کند . تا جایی که یادم میاید هیچ کس اجرای خود به خودی موسیقی را برای این لکنتی تعریف نکرده است !