نخ ، سوزن ، قیچی

من تکه های تنهایی را به هم می دوزم ، تو اضافاتش را قیچی بزن !

نخ ، سوزن ، قیچی

من تکه های تنهایی را به هم می دوزم ، تو اضافاتش را قیچی بزن !

دوستت دارم

امروز برام یه اس ام اس اومد از طرف یک دوست ...
کسی که چند سال اخیر زندگی م رو بهش مدیونم و او خودش این موضوع رو نمی دونه ... بدون اینکه خودش آگاه باشه با ارزش ترین لحظه های زندگی من رو خلق کرده ... و بهترین و باارزش ترین هدیه ی زندگی ش رو با من شریک بوده ...سخاوتمندانه ...
بدون اینکه خودش بدونه بزرگ ترین تاثیر رو روی زندگی من گذاشته و حالا ... امروز ... بعد از اون همه اتفاق های رنگ به رنگ روزگار ... وقتی من رو دوست خودش خطاب کرد تمام وجودم غرق لذت شد . لذتی که از توصیفش ناتوانم ... لذتی که جایگزین همه ی دردهایی شد که تا به امروز کشیده ام ... همه ی رنج ها و غم هایی که در دلم خونه کرده بود ... امروز با افتخار او رو دوست خودم خطاب می کنم و به این باور رسیدم که دست های همه ما به دست های همدیگه گره خوره ... بدون اینکه بدونیم در سرنوشت هم تاثیر میگذاریم ... به همدیگه رنج میدیم ... به همدیگه شادی و عشق میدیم ... می بخشیم ... می ستانیم ... مشکلات هم رو حل میکنیم و یا برای هم تبدیل به مشکل میشیم ...
و این ندانستن ... همه ی راز زندگی ست ... همه ی زیبایی زندگی ...
امروز دلم می خواد فریاد بزنم ... با همه ی قلبم و با همه ی عشقم ... فریاد بزنم ... ازت ممنونم ... از این همه سخاوت و از این همه مهربانی ...
می خوام فریاد بزنم ...   

دستت را به من بده
نامت را به من بگو
قلبت را به من بده
حرفت را به من بگو
ای دریافته با تو سخن می گویم
زیرا که من ریشه های تو را دریافته ام و دست های تو با من آشناست ...
من درد مشترکم ... مرا فریاد کن...!!! 

 

 

چند روز بعد نوشت : این متن اونقدر عاشقانه بود که همه فکر کردن بنده بند و آب دادم و خدای نکرده عاشق پیشگی رو در راه گرفتم ...جهت روشن شدن اذهان عمومی عرض میکنم ... این دوست بنده یه خانم بسیار بسیار محترم و دوست داشتنی تشریف دارند  

نظرات 4 + ارسال نظر
قوچ شنبه 14 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:16 ق.ظ

دیده بودم کامتت رو
ولی سرم شلوغ بود نمی رسیدم بیام
اینه که دیر شد

فرزانه چهارشنبه 11 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:05 ق.ظ http://www.boloure-roya.blogfa.com

سلام و صبح بخیر
تو وبلاگم خودم هم کامنت گذاشته بودی ولی نمیدونم چرا نمیشد لینک بشم به این صفحه! بگذریم. بالاخره اومدم اینجا.
خوبه که یه همچین حسی رو داری. شیرینیش رو منم حس کردم.
دستت را به من بده
نامت را به من بگو
قلبت را به من بده
حرفت را به من بگو.......
راستی چه صفحه کامنت جینگیل مستونی. خوشمان آمد

سلام ... خوش آمدی عزیزم
خوشحالم که وقت گذاشتی و اومدی و برات مهم بود که صفحه باز بشه ... باعث افتخاره برام ... و ممنون
دوستای خوب همیشه حس و حال خوبی به آدم میدن ... بخصوص که اگه مدت ها باشه که تو کارش باشی ... فرقی هم نمیکنه که خانم باشه یا آقا ... مهم وصل و وصاله
و خوشمان آمد که خوشتان آمد

آناکارنینا سه‌شنبه 10 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:02 ب.ظ

حس خوبت رو درک کردم. امیدوارم همیشه پر از لحظه های عاشقانه باشی.

میدونم عزیزم ... فکر میکنم تو از همه بیشتر این حس رو درک کنی ... چون هم حس عاشقانه رو در عمق وجودت حس کردی و هم حس جدایی رو ... تمام لحظه های پر از عشقند فقط کافیه برگردی ...چشمهات و باز کنی و ببینی...
راستی فکر کنم این متن اونقدر عاشقانه بود که همه فکر کردن دوستی که ازش صحبت کردم باید آقا باشه در صورتیکه اینطور نیست ... دوست عزیز من یه خانمه که حدودا ... زیاد از من بزرگتره ...

قوچ سه‌شنبه 10 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:39 ب.ظ http://ramsheep.blogfa.com

سلامی دوباره

دقیقا زندگی همینه
هممون خواسته یا ناخواسته تاثیرات منفی و مثبت بر ذهن و زندگی هم میزاریم
و چه زیبا اگر تاثیر مثبت باشه

سلام دوست عزیزم ... خوشحالم که اومدی ... فکر میکردم کامنتم نرسیده بهت می خواستم دوباره کامنت بذارم برات
آره تاثیرات مثبت خیلی قشنگنننننننننن ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد