نخ ، سوزن ، قیچی

من تکه های تنهایی را به هم می دوزم ، تو اضافاتش را قیچی بزن !

نخ ، سوزن ، قیچی

من تکه های تنهایی را به هم می دوزم ، تو اضافاتش را قیچی بزن !

برگ دادخواست به شرح خواسته

موضوع دادخواست : پوزش بابت تغییرات پیوسته و مستمر سابق و همچنین عرض ادب و احترام خدمت تمام اهالی بلاگستان  

اهالی محترم بلاگستان ، خوانندگان عزیز  

با اهداء سلام و مراتب احترام  

اینجانب وکیل الرعایا ، به وکالت از خود ( نویسنده ی وبلاگ حاضر ) در خصوص موضوع دادخواست ، نکاتی چند ، به شرح ذیل ، معروض میدارم : 

۱- هدف از ایجاد تغییرات مکرر در این وبلاگ و در افشانی های آتی ، شرح و توضیح دنیای موکل به عنوان یک وکیل دادگستری ترشیده ( از حیث مونث بودن موکل ) می باشد . لذا نکاتی که در آینده مورد اشاره قرار خواهد گرفت تماما فرمایشات ، خاطرات ، افکار و باور ها ، نظریه های پرداخته شده و کلللا غرولند های موکل خواهد بود .  

۲- قصد دیگر موکل از ایجاد این وبلاگ ، ترویج افکار ( پسند و ناپسند ) خود است ، تا خوش بتواند بفهمد اصلا چه باور هایی دارد؟؟!! 

۳- ایشان دارای سوابقی چند ، از جمله ، عضویت در باندهای خلافکارهای منورالذهن مردستیز سابق ، انجمن علمی و محقر و ناچیز دانشکده حقوق ( البته از ناچیز بودن آن مشخص است که مربوط به دوره ی کارشناسی بوده است . ضمنا تمام اعضای آن را خانم های ترشیده ی دیگری تشکیل می داده است ! ) ، انجمن تک نفره ی حقوق جزا و جرمشناسی ، با اداره ی دیکتاتور منشانه ی موکل ( که هیچ کسی را درونش راه نمیداده است ! ) و مدیریت دو وبلاگ نه چندان موفق با محتویات فوق سری ( از باب بی محتوا و غیر قابل فهم بودن ! ) بوده است . 

۴- بعضا ممکن است موکل برای مدتی غیبش بزند یا اینکه  ( لطفا با لحن قیصر بخوانید ) بزنه تو خط عرفان و شعر و اینا ...!  

این تغییرات روحی روانی ، برای یک وکیل ترشیده که در میهن عزیز و سرفرازمان ایران ، زندگی میکند کاملا طبیعی و به جاست . ( لطفا باز هم با لحن قیصر بخوانید ) بالاخره باس از یه جایی بزنه بیرون !!! 

۵- علت عدم حذف پست های قبلی ، اولا احترام و گرامی داشتن نظرات عزیزان است ، ثانیا در حال حاضر ، موکل به جد در حال خودکاوی و خودنگری می باشد و توصیه ی عالمان علم مزبور ، معدوم ننمودن هیچ کدام از نوشته ها ، آثار و یا عکس العمل های گذشته است .  

با التفات توجه به بیانات فوق مستدعی ست ، موکل را از نقطه نظرات ارزشمن خود مطلع و سرافراز بنمایید . در مقابل موکل متعهد می شود ، این آخرین تغییری باشد که در وبلاگ حاضر ایجاد می نماید .  

بدیهی است ، این تعهد ، به معنای عدم ایجاد وبلاگ جدید ، جهت به اثبات رساندن سردرگمی واقعی موکل ، نمی باشد ! 

قبلا از بذل امتنان آن حضرت / حضرتان / حضرتین متشکرم . 

با احترام  

وکیل الرعایا

این کامپیوتر لکنتی !!!

از روی بی حوصلگی کامپیوتر را رو شن می کنم . منتظرم تا سیستم بالا بیاید . ( بالا بیاورد هر چه درونش هست ... تمام برنامه هایی را که برایش تعریف شده . منظم ، دقیق و بی کم و کاست ! حتی آن صدای بیب اش هم همیشه به موقع و سر ساعت در می آید ! )  

این روز ها به همه چیز حسودی ام می شود . حتی به این کامپیوتر لکنتی !  

به اینکه می داند وظیفه اش چیست و هیچ وقت گیج نمی شود ! و به اینکه مجبور نیست ساعت ها و روز ها و سالهای طولانی بلاتکلیفی را از سر بگذراند . هر وقت بیکار می شود خود به خود می رود در حالت اسکرین سیور . برنامه اش این جور تعریف شده است . برایش ای جور شرح داده اند . 

از روی عادت ( وقت هایی که پشت این لکنتی می نشینم ) علامتگر موس را می برم روی آیکون اینترنت کانکشن و صفحه ی بلاگ اسکای را باز می کنم . بعد یادم می افتد که هنوز کلماتی که در ذهنم دودو می زدند را روی پنجره ی ورد پد نپاشیده ام . برنامه ی ورد را باز می کنم . آلت و شیفت ... فونت فارسی ... و هیچ ! 

همه شان پریده اند ! همه ی آن کلماتی که سالهاست بخش عظیمی از ذهنم را اشغال کرده اند و به آشغالدانی بزرگی تبدیلش کرده اند ! 

از اسپیکر صدای موسیقی می آید ... 

سیاوش قمیشی دارد می خواند  

تو چرا خسته نمی شی از من دیوونه  

از منی که شب و روزام مثل هم می مونه  

حتما من به اش دستور داده ام که این آهنگ را پخش کند . تا جایی که یادم میاید هیچ کس اجرای خود به خودی موسیقی را برای این لکنتی تعریف نکرده است !

به هیششکی مربوط نیست!!!

مدتیه که دوباره پریشان حالم ... به خاطر همینه که هی قالب وبلاگ عوض میکنم ... وبلاگ میزنم و حذف میکنم ... آدرس و تغییر میدم ... لحن نوشته هام عوض میشن ...شاید هم خودم عوض شدم یا به قول همون حرف های تکراری عوضی شدم !  کار میگیرم و رها میکنم ... مدارک مردم و تو دادگاه جا میذارم !به همه و بیشتر به خودم گیر میدم ... لحظه ای عاشق مردم میشم و یه لحظه بعد متنفر ... !

علی ایحال همینه که هست ! این جوری بودن هم خودش یه جور بودشه! حالا می خواد خوب باشه یا بد ... ! 

نمی دونم شاید کلا دیگه ننویسم ... شایدم همه اون چیزهایی رو که مدت هاست می خواستم بنویسم رو نوشتم! 

همه چیز بستگی داره به اینکه حال کنم بنویسم یا حال نکنم! 

به هیچ کس هم مربوط نیست حتی به خودم!!!

آغوش رایگان

آفتاب ظهر تابستان ، حرارتی که از درون و بیرون شعله می کشد ، نیشتری که در کنج جانت به کار است و حسی که انگار خونت برای نوازش تمنای تن ، زیادی غلیظ است ! 

به تو خیانت شده است ...! 

تنی خسته را روی صندلی آوار می کنی ... یک ساعت ... بی حرف و بی تکان ... 

دستانت ستون تنت ... بر می خیزی و رخت می کنی ... آزادی از قفس ! رهایی ... آب ...! 

یورش خنکی ! پاک شدن از پس مانده های نفرت ، کینه ... 

بی آلایشی ... آگاهی ! 

وقت سر نهادن در پناه جانی ... 

هم آغوشی تو با آفتاب ... چه بخشنده است خورشید که برای در بر گرفتنت باج نمی خواهد !  

چگونه است که از خیانت آفتاب دلزه نمی شوی ... مگر نه اینکه هزاران هزار تن خسته را هر دم می نوازد؟   

آیا نه اینکه بدهکارش هستی ؟

شب آرزوها

دانه ای فشرده در پهنه ی خاک ...  

نونهالی تنها ...

پیچکی پنجه زده بر دیوار و کشیده سرکی از سر تاک ...

من چنان غرق تماشا که نمانده غزلی ! 

آرزوهایم کو؟ 

پرستوهایم کو؟ 

دم به دم بر دم تیغ ... کشته ام خاطره ی خنده ی زیبای تو را ... 

و سپردم به خیال ... به گمانم لب شیرین تو را...!!! 

آرزوهایم ... کو ...؟ 

پرستوهایم ... کو ...؟